میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 22 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی
در این سایت رمان های صلاح الدین احمد لواسانی با ویرایش بروز منتشر می گردد
میبینمت که تماشا نشسته ای مرا 22 – نویسنده صلاح الدین احمد لواسانی
شنبه 2 آذر 1398 ساعت 23:42 | بازدید : 83 | نویسنده : کاتب | ( نظرات )

فصل بيست و دوم - سلام ایران

 

 

روز ها يكي بعد از ديگري مي ومدن و مي رفتن........... من و نازنين ، دل خوش به گذشت زمان و رسيدن موعد با هم بودن ، شديدا تلاش مي كرديم تا به موفقيت هاي مورد نياز دست پيدا كنيم............. تنها مرحم دل عاشق ما گفتگوهاي تلفني هر شب بود و اومدن اون به پاريس در تعطيلاتي مثل عيد و تابستان .......... من تصميم گرفته بودم تا اونجا كه ممكنه ، به ايران سفر نكنم ، ‌تا بتونم بيشتر به درسام بپردازم ........... .بالاخره نوروز سال پنجاه و هفت از راه رسيد و اينبار با اصرار مامان قرار شد من به تهران بيايم .............. يكسال و نيم بود كه من رفته بودم و اين اولين بار بود كه به ايران بر مي گشتم ............. مطابق معمول ديد و بازديدها ، گرم و صميمي مثل گذشته به راه بود ............ بخصوص كه من هم مدتي نبودم .................. بيشتر وقتمون توي اين مدت به مهموني بازي گذشت ............ نازنين تو امتحانات معرفي نمرات خوبي كسب كرده بود و همه مطمئن بودن كه اون ، با معدل خيلي خوب قبول خواهد شد ........... اون علاوه بر دروسش ، زبان فرانسه رو هم در يكي از موسسات زبان به خوبي ياد گرفته بود و در طول مدتي كه من در ايران بودم مرتب با من به زبان فرانسوي حرف ميزد ..... اون خودش رو كاملا آماده كرده بود كه تا پايان خرداد ماه و پس از اتمام امتحانات نهايي به فرانسه بياد و در كنار همه زندگي سعادتمند خودمون رو شروع كنيم................. همه چيز بر وفق مراد بود .................. آخرين شبي كه من در ايران بودم . وقتي از مهموني به خونه برگشتيم ......... به اتاقمون تو خونه دايي كه خاطرات زيادي ازش داشتيم ، رفتيم و پس از حمام به رختخواب رفتيم تا بخوابيم ............. نازنين من رو در آغوش كشيد . گفت : عزيز دلم ،.......... همسرم ............. گفتم : جون دلم عزيزم .............. خنده اي كرد و گفت : مي خوام امشب ........... من رو بوسيد ............. و من هم اورا مي بوسيدم ................ در هم پيچيده شده بوديم و بعد از دوسال كه با هم ازدواج كرده بوديم بالاخره زن و شوهر واقعي شديم .................. ما ديگه كاملا در هم گره خورده بوديم .................. صبح كه از خواب بيدار شدم . ديدم همچنان نازنين تو بغل من خوابه ............ آروم شروع كردم با موهاي مشكي و بلندش بازي كردن .............. چشماش رو لحظه اي باز نمود و نگاهي به من كرد و دوباره خودش رو تو بغلم جابجا كرد و محكم به من چسبوند .............. نيم ساعتي در همين حالت بدون اينكه حرفي با هم بزنيم قرار داشتيم. بالاخره صداي زن دايي كه مارو صدا مي زد ، ناچارمون كرد از هم جدا شيم . از تو رختخواب بلند شديم من براي استحمام به حمام رفتم و نازنين پايين رفت .تا ببين زندايي چيكار داره . من دوش آبگرمي گرفتم و بعد از پوشيدن لباس خودم رو به پايين رسوندم ............... ميز صبحانه آماده بود ، نازنين گفت عزيزم ف تو صبحونه . بخور تا من برم يه دوش بگيرم و بيام ........... گفتم : نه صبر مي كنم تا بيايي ............ هرچه اصرار كرد , قبول نكردم. واونقدر صبر كردم تا اون در حاليكه خودش رو تو حوله پيچيده بود اومد و سر ميز كنارم نشست ........... بعد از صبحانه براي ديدن آرام و فرشته به خونه آرام رفتيم ............ و تا ساعت دونيم اونجا بوديم و نهار رو با هم خورديم بعد همه دسته جمعي به خونه ما رفتيم ..... .... دايي اينا و خاله ها همه خونه ما جمع بودن و منتظر رسيدن ما ................ زمان زيادي نداشتم بايد آماده ميشدم تا به فرودگاه مي رفتم ............. و عازم پاريس مي شدم ............ يك ساعتي طول كشيد تا مامان چمدونهاي منو كه پر از چيزهايي كه خودش تهيه كرده بود ، بست............. بالاخره وقت رفتن رسيده بود ......... و باز چهره غمگين نازنين در حاليكه سعي مي كرد خودش رو كنترل كنه من رو منقلب كرد بغلش كردم و گفتم : عزيز م عشق من فقط دو ماه و نيم ديگه ........... فقط دوماه و نيم .............. ماشين ها پر و پيمون به طرف فرودگاه را افتاد ............ توي فرودگاه . درست زماني كه مي رفتم ............... نازنين ناگهان شديدا زد زير گريه و با حالتي كه تا حالا سابقه نداشت شروع به اشگ ريختن كرد .............. بيشتر از هرچيز ديگري تعجب كرده بودم .............. . اون نه تنها تو اين مدت ، دوري رو خيلي محكم و استوار تحمل كرده ، بلكه من رو هم به اينكار واداشته بود ........... پس حالا براي چي اينقدر بي تابي مي كرد ................. به گوشه اي خلوت بردمدش و در حاليكه گونه هاش رو مي بوسيدم.......... گفتم عزيزم ديگه تموم شد..... چيزي نمونده تا چشم به هم بزنيم ، اين هم گذشته.............. در حاليكه بشدت گريه مي كرد ....... گفت : احمد مي ترسم ..... نمي دونم چرا ........ و از چي ؟ ............ اما بشدت مي ترسم .......... باز دلداريش دادم و گفتم : محكم باش .............. اون كمي آرام شد . با هم به طرف مامان اينا رفتم و نازنين رو به مامان سپردم مامان اونو تو بغل گرفت و به خودش چسبوند .............. من در حليكه بشدت دلم گرفته بود ، پس از خداحافظي با همه ، به طرف جايگاه خروجي رفتم ................... جرات نمي كردم پشت سرم رو نگاه كنم .................... نمي تونستم اندوه بزرگي رو كه تو چهره نازنين وجود داشت تحمل كنم ............... سوار هواپيما شدم و در حاليكه آخرين نگاه هاي نازنين رو حتي از پشت ديواره هاي فلزي هواپيما كه منو بدرقه مي كرد حس مي كردم .............. خودم رو به دست سرنوشت 


موضوعات مرتبط: میبینمت که تماشا .. , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست










می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 136
بازدید کل : 4614
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1

چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رمان های صلاح الدین احمد لواسانی و آدرس katef.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 95
:: کل نظرات : 3

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 13
:: باردید دیروز : 18
:: بازدید هفته : 82
:: بازدید ماه : 136
:: بازدید سال : 948
:: بازدید کلی : 4614